زانکوزانکو، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

میوه عشقمون

سوپرااااایز

1393/8/10 14:14
نویسنده : مامان مرمر
167 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم  خوش اومدی به زندگی ما.عزیزم تو با اومدنت واقعا واسه ما یه سوپرایز بزرگ شدی،قرار بوده نهم مهر به دنیا بیای ولی سه روز قبلش یعنی ششم به دنیا اومدی.من اون روز رفتم آرایشگاه و همه کارام تقریبا آماده بود که شب شنبه از ساعت ۱۱دردم شروع شد اولش فکر میکردم به خاطر خستگیه و عادیه،ولی تا ساعت ۱شب دیگه حسابی شدید شده بود وفاصله بین دردام کم شده بود،به بابایی گفتم بریم بیمارستان،قرار بود هروقت مشکلی داشتم برم بیمارستان بهمن اونا هم دکتر رو خبر کنن،خلاصه رفتیم اونجا خانومه ماما اومد معاینه کرد گفت دهانه رحمت داره باز میشه و بعد از تو نوار گرفتن و بعد گفتن بعله دیگه وقتشه،زنگ زدن به دکتر معینی و گفتن تا ساعت ۵میاد،باورم نمیشد،یعنی به همین زودی؟تا چشم بهم زدم دکتر اومد و فیلمبردار اطاق عمل هم اومده بود،واسه بیهوشی هم ازم پرسید منم بی حسی از کمر رو انتخاب کردم،ساعت ۵:۳۰صدای گریه پسرم رو شنیدم،هیچ جور نمیشه توصیف کرد اون لحظه رو جز تجربه اون لحظه فقط واسه خوشبختی زانکو دعا میکردم،دکتر بیهوشی اسمتو پرسید تا گفتم زانکو همگی خوششون اومدو بحث سر اسمتو بود،تا ساعت ۶عملم تموم شد و رفتم تو ریکاوری،دکتر بیهوشی هم باهام اومد تا ساعت ۷کنارم بود،خیلی خیلی از همه راضی بودم هم دکتر بیهوشی هم دکتر خودم آقای معینی،بعد از یه ساعت زانکو رو آوردن تا بهش شیر بدم.عزیزم یه فرشته کوچولوی نااااز و خوشگل،چقدر آروم و دوست داشتنی.خلاصه بعد از چند ساعت از ریکاوری رفتم بیرون،نویدم بیرون در منتظرم بود،بعد هم بابا و مامانش رو دیدم،مامان خودم هم راه افتاده بود از شمال،خاله شوکت از کرج اومده بود پیشم واقعا خیلی خوب بود که اومد حس تنهایی نمیکردم،ساعت ملاقات بود که مامانم رسید،شب هم نوید و مامانم پیشم موندن،تا صبح چند بار نوبتی بیدار میشدن و زانکو رو میدادن دستم تا شیر بدم بهش،واقعا دستشپن درد نکنه،ممنون از همه که تو بهترین روز عمرم کنارم بودن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)